به وبلاگ ما خوش اومديد
ما زياد اهل تعريف كردن از خودمون نيستیم ولي من كه از رشته ي الكترونيك و دانشجوهاش ( مخصوصا بچه هاي اين وبلاگ) تاپ تر،نه پيدا كردم نه وجود داره كه پيدا كنم...
چرا نباید به یک رستوران پنج ستاره رفت؟ :) گارسون: چه میل دارید؟ آب میوه؟ شکلات؟ مایلو (شیر شکلات)؟ یا قهوه؟ مشتری: لطفا یک چای گارسون: چای سیلان؟ چای گیاهی؟ چای بوش؟ چای بوش و عسل؟ چای سرد یا چای سبز؟ مشتری: سیلان لطفا گارسون: چه جور میل دارید؟ با شیر یا بدون شیر؟ مشتری: با شیر لطفا گارسون: شیر؟ پودر شیر یا شیر غلیظ شده؟ مشتری: شیر لطفا گارسون: شیر بز، شیر شتر یا شیر گاو؟ مشتری: لطفا شیر گاو. گارسون: شیر گاوهای مناطق قطبی یا شیر گاوهای آفریقایی؟ مشتری: فکر کنم چای بدون شیر بخورم. گارسون: با شیرین کننده میل دارید یا با شکر یا با عسل؟ .. مشتری: با شکر. گارسون: شکر چغندر قند یا شکر نیشکر؟ مشتری: با شکر نیشکر لطفا گارسون: شکر سفید، قهوه ای یا زرد؟ مشتری: لطفا چای را فراموش کنید فقط یک لیوان آب به من بدهید گارسون: آب معدنی یا آب بدون گاز؟ مشتری: آب معدنی گارسون: طعم دار یا بدون طعم؟ مشتری: ای بمیری الهی ترجیح میدم از تشنگی بمیرم!!! :|
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سی
اه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟
فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم...
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...
از نظر مردم ، آقای ساده هیچ چیز نمی فهمید و همه چیز باید به او آموخته می شد ، حتی بچه ها هم همین فکر را کرده و هر وقت به او می رسیدند ، امرو نهی اش می کردند. به او می گفتند چه بپوشد و چه نپوشد ، چه بکند ، چه نکند ، کجا برود ، کجا نرود و با که دوست باشد و با که دشمن . مردم ، تمام عقده ها و کاستی هایشان را با او جبران می کردند ، ساده هم از این موضوع خوشحال بود و با خودش فکر می کرد زمان هایی که مردم نمی توانند او را ببینند ، چه می کنند و به این نتیجه می رسید که یا باید کسانی را برای شنیدن حرف های مردم تربیت کرد یا مجسمه های در میادین مختلف شهر نصب کرد تا مردم او را نصیحت کنند این می توانست مجسمه خودش هم باشد .حتی در محله ها و آپارتمان ها مکانی برای این کار ساخت.او در طی عمر کوتاهش فیلسوف ها و دانشمندان بسیاری دیده بود و با خودش می گفت که آن ها چطور توانسته اند این همه بفهمند . زمان می گذشت و ساده به شهرهای مختلف سفر کرد و در همه جا این فرزانگان را می دید. در اتوبوس ها و قطارها ، در کافه ها و رستورانها ، حتی در صف توالت های عمومی. آن ها همه جا بودند و تاثیر بسزایی در جهان ایجاد کرده بودند، اما ساده استعداد لازم را برای رشد و ترقی نداشت و رفته رفته دچار یأس و افسردگی شد.او همه اشتباهات و خطاهای جهان را انجام می داد ، حق خوری می کرد. هم زمان از همه چراغ های قرمز عبور میکرد و در یک لحظه در تمام جنگ های جهان و جبهه ها و سنگرها حضور داشت . او زمانی که حتی در میان خانواده کوچک خود خواب بود ، از همه دیوارها بالا می رفت و دزدی می کرد و صبح ، عکسش را در نشریات و تلویزیون های دنیا می دید و مطمئن بود که همه آنها خود اوست ، چون آن همه فرزانگان سخنور و اندیشمند هیچگاه نمی توانستند مرتکب آن کارهای زشت شوند. چند بار به فکرش رسید خودش را تسلیم پلیس کند ، ولی هیچ وقت دستگیرش نکردند. آنها دلایل زیادی را برای این کار داشتند . یکی شان این بود که در آن صورت کسی را پیدا نمی کردند تا حرف هایشان را گوش کند...
سلام ازاینکه 2 ماه با هم بودیم خیلی خوش حالم و به خاطر همین می خواهم تشکر کنم از :
1.آقایان استادان به خصوص آقای ..... با این طرز درس دادنشان.
2.از راهنمایی و رانندگی ارومیه به خاطر اینکه هیچ وقت حتی در روز های بارانی هم ما را تنها نگذاشتن و رانندگان ارومیه که با آب پاشیدن به ما دلمان را شادمیکنند.
3.از هم اتاقی هایی که یک شب نگذاشتن زود تر از4 بخوابیم.
4.مسئول خواب گاه که با حمایت روز افزون از سوسک ها به پیشرفت نسل آنها کمک کرد.
5.از همکلاسی هایی که یک دقیقه نگذاشتن حواسمان به درس باشد.
6.از مسئولان سلف ها که با تلاش فراوان عمل به خوراندن کافور به ما کوتاهی نکردند.
7.استاد درس نقشه کشی که با نشان دادن جواب ها کار مارا راحت کردند.
8.از تمام معلمان زبان های ترکی و کردی و آلمانی و اسپانیایی ام تشکر میکنم.
من : مامان شام چی داریم گشنمه… مامانم خطاب به بابام: شما شام میخوری ؟ بابام : نه… مامانم خطاب به من: من که شام نمیخورم بابات هم نمیخوره، خودت پاشو یه چیزی بخور… سه تا تخم مرغ نیمرو میکنم، میام میشینم پای سفره شروع میکنم به خوردنکه: بابام: نمیدونم چرا گشنه ام شد، من فقط یکی دو لقمه میخورم… خانم شما نمیخوری؟ مامانم: من؟ نمیدونم… حالا یکم میخورم دیگه ... من :| سفره :|
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
Urmia Electronic 91 و آدرس
urmia-electronic91.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.